مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محبتی که دو عـالـم نمیشود جـبران یقـین محبت زهـراست در دلِ یـاران نــبــودهایــم بِــوالله شــئِ مــذکــوری که یادِ ما ز ازل بـودهاند این خـوبان صراط، چادرِ زهرا و سایۀ مولاست به ریـشههای هـمین چـادریم آویـزان به او امامِ زمان گفت: اُسـوة حَـسـَـنَه که هست، الگو و سرمشقِ زمرۀ نیکان بـرآورنـدۀ آمــالِ انــبـیــا زهــراسـت هم اوسـت سـلـسـلـۀ اولیاء را مـیزان اساسِ معـرفتِ خـلـقت است این بانو معـارفِ همه خلقـت بنا شد از ایشان نه افـضل است مقامش ز بانوان تنها که برتر است شئونش ز جملۀ مردان سیادتـش ز از ازل فـوقِ اول و آخـر سیـاسـتـش همه را تا ابد کـند حـیران مقامِ عصمتِ او قـلّهایست لا یُدرَک علُوِّ حجّیَتاش حجـة الحـجـج هر آن ولای اوست مسلّط به کلّ موجـودات خلافـتـش ز خـدا مستـقـیم بر همگـان چه رهبری که به حکمش خدا چنین فرمود: اطاعتش به همه واجب است هر دوران وجـودِ اوست تـمـامِ حـقـیقـتِ ثَـقَــلِـین خـلاصـۀ هـمـۀ آلِ عــتـرت و قــرآن هم اوست دختِ نبی و هم اوست کفوِ علی هم اوست جلوۀ توحید و آیتِ سبحـان تمامِ وصفِ جمال و جلالِ حق زهراست همه ظـهـور و بُـروزش مـبـیّنِ مَـنّان ز کـوثـرِ برکـاتـش رسید خیرِ کـثـیر به هیبتِ وَجَـناتـش ز دین بـلاگـردان حلولِ زهـرۀ زهـرا طراوتی جوشان طـلـوعِ جلـوۀ رویش نجابتی رخشان به رقص آمده هر کهکشان ز مقدمِ او به وجد آمده خیلِ فرشته زین رُجحان زکـیـّه، راضـیـه، مـرضـیّه آمده دنـیا خدیجه شادیِ خود را به سجده داد نشان چه دختری که پدر را به سانِ مادر اوست که نـامِ اُمِ ابـیـهـا بـه شـأنِ او شـایـان حیا و عـفـتِ آن ناز دخـترِ خـورشـید نمود پشتِ حجـاب، آفـتاب را پنـهـان نـخـورد رایـحـۀ او بـه مـردِ نــابـیـنـا ندید سایهای از قـامتـش، بجز نِسوان گـواهِ طـولِ نــمــازش تـَوَرًمَ قَــد مـاه دعا و صوم و صلاتش به دوستان غفران نـمـود مـحــورِ آلِ کـســاء را زهــرا به نامِ نامیِ خود ثبت در بهار و خزان همینکه بهجتِ قلبِ رسول شد زهـرا چه نقشهها که کشیدند دشمنان هر آن شدند قـومِ یـهـود و منافـق و مـشرک ز بوسههای پیمبر به دستِ او نِگران ز شرحِ فَقدَ نَبیِّک، همین اشاره بس است ندید روی خوشی بعدِ مصطفی، یک آن تنِ شریفِ پیـمـبر، هنوز روی زمین سقیفه بارِ خودش بست و شد عیان، عصیان قـیامِ فـاطـمی از این به بعـد شد آغاز امامِ جامعه چون گـشت، کاتبِ قـرآن دو دستِ فاتحِ خـیبر به ریسمان بسته شکست بازوی زهرا، ز حملۀ عدوان نه از مهاجر و انصار، یارِ حیدر ماند نه اوس و خزرج و نه مابقیِ مدعیان ز عَهدِ خُمِّ غدیر آن زمان که برگشتند فـتاد دین و خـلافت به دستِ نامردان فدک ربوده شد و بابِ غم گشوده شد و ز رعدِ سیـلیِ ابری سیاه، شد طوفان و ما ز خویش بپرسیم در طریقِ علی که ما کجای مسـیـریم با امـام زمان؟ چـقدر یـارِ وصایـای فـاطـمـه شدهایم چـقدر یـاورِ مـولا شـدیم، ای یـاران؟ |